محمد حبیب، کلمه و پیام مجسم عشق بود. حبیب خدا در سادهترین و روشنترین ترجمه یعنی: عشق خدا! زیر بالوپر او بود که علی و فاطمه تربیت شدند. امامحسین بهوجود آمد. کسی بود که خدا هم هر پرده و حجابی را در رابطه با خودش برای او بهکنار زد. برای همین است که میگوییم سرچشمه خروشان عشق و معرفت، یعنی که دارای یگانگی، وحدت و محرمیت مطلق است با بنیبشر.
اما چهرهیی که آخوندهای خمینیصفت از او تصویر میکنند، نعوذ بالله یک آخوند بزرگتری است مثل خودشان. اما او چه انقلابی بزرگی باید باشد که دنیای کهن را با امپراطوریها و ابرقدرتهایش - از قیصر گرفته تا کسری - در هم بریزد؟ حتماً که جای درستی انگشت گذاشته و انرژی شگفتی از بشریت آزاد کرده است.
بزرگترین فریب و دجالیت و خیانت ایدئولوژیکی خمینی و دودمان فکری او در این است که چهره حبیب خدا را هم مسخ میکنند و نمیگذارند که پیروانش به او وصل شوند.
او هر چه بود یکرنگی و صمیمیت و صفا و پاکیزگی بود والا که یکچنین جاذبهیی نداشت. این «امی» و درسنخوانده، جهان را مبهوت و پیامش را پایدار کرد: «و ترکنا علیه فیالآخرین» راهش را آیندهدار نمود و چون کلمه ختمکننده بود، سرآمد عشق و متعالیترین مفهومش بود.
با چنان عشقی است که میتوان امروز هم بنیاد ارتجاع را زد. بتشکنی کرد و ریشهاش را زد. هر کس که او را شناخت، یا پرتوی از او را دریافت یا ذرهیی از پیام او را گرفت، طبعاً که مدهوش شد و چرا که نشود؟
و وای بر سنگیندلان یعنی خمینیگرایان که نام او را میآورند اما کام خود را میجویند. کلمه خاتم، کلمه عشق و رحمت است. این، آن چیزی است که ارتجاع بویی از آن نبرده، در ارتجاع هر
چه هست، قساوت است و «سنگدلی».
قسمتی از سخنرانی آقای مسعودرجوی - بهنقل از نشریه مجاهد ۵۱۹ - ۳آبان ۱۳۷۹
محمد(ص) از میلاد غربت تا شکوه پیروزیهای هجرت
نگاهی بهزندگانی و دوران رسالت حبیب خدا
محمد رسولالله(ص) در روزهای میانی ماه ربیعالاول از عامالفیل زاده شد(۵۳سال پیشاز هجرت). در شرایطی که پیش از ولادت، یتیم گشته و پدرش عبداللهبن عبدالمطلب از خاندان بنیهاشم را از دست داده بود.
چه کسی گمان میداشت که این «یتیم» همان تغییردهنده موعود تاریخ است و پای بهدنیا ننهاده، مگر برای زندگیبخشیدن به فرزند انسان. آنها که از عرب و غیرعرب، غرقه در پلیدیهای دوران بردهداری، به پلشتی طغیان و تجاوز آلودهاند.
بدان هنگام، مکهٔ همیشه تشنه، شهری خسته با مردمانی بیمزده، تنها چند هفته بود که از محاصره هولناک لشکر فیلسوار «ابرهه» درآمده بود. البته، تهاجم و محاصره دشمن با حمایت معجزه خداوندی خنثی شد، لیکن با همه شادی مردم، هر صاحبخردی میدانست که مکه و مکیان بهغایت آسیبپذیرند و اگر پای معجزه خداوند و مرغکان «ابابیل» آسمان نبود، از مکه و کعبه چیزی برجای نمانده بود. وانگهی، اگر امروز خداوند رحمت آورد و این شهر را با «کعبه» یادگار ابراهیم و هاجر و اسماعیل، با معجزهیی حفظ فرمود، اما قدر مسلم آن بود که این رحمت بهخاطر مکیان غرقه در تباهیها نبود. چرا که کعبه، بارها در سیلها و حوادث خراب شده اما حتی یک پرنده ابابیل نیامده بود. و مگرنه اینکه اقوام همسایه، مانند: «عاد»، «ثمود» و... چنان به مکافات شرک و پلیدی نابود شدند که هنوز هم اعقابشان «بائده»(هلاکشده) خوانده میشوند. آری، هنوز بسیار زود بود تا مکیان فهم کنند که حفظ و صیانت مکه و کعبه، رهین یتیمی است که به ولادتش بیش از ۴۰روز نمانده است.
زندگانی پر از تلاطم
افزون بر فضای مکیان، خاندان «محمد» دردهای خاص خود را میکشید. پدر جوان و ۲۴ساله نوزاد، در اثنای سفر در شهر «یثرب»، جوانمرگ شده بود. مادرش «آمنه» شیری نداشت و لذا عبدالمطلب، پدربزرگ و سرپرست کودک، نوزاد را از هراس بیماریهای شایع مکه، به «حلیمه» که زنی از قبیله «بنیسعد» و بادیهنشین بود، سپرد. «حلیمه» او را تا ۵سالگی نگهداری کرد و سپس به مادرش «آمنه» تحویل داد. «محمد» گویی نباید فرصتی در آرامش میداشت، چرا که هنوز یکسالی را در دامن «آمنه» سپری نکرده که دوباره یتیم شد و مادرش آمنه را نیز از دست داد.
عبدالمطلب، «محمد» را بسیار گرامی میداشت، بیشتر از پسران خود. لیکن او هم در ۸سالگی «محمد» درگذشت و سرپرستی کودک یتیم به عمویش ابوطالب محول شد، که طبق وصیتهای عبدالمطلب در این امر بسیار کوشا و مهربان بود و همسرش «فاطمه بنت اسد» نیز برای «محمد» چنین بود. ابوطالب و فاطمه، پدر و مادر حضرت علی(ع) بودند. ابوطالب بعداً هم در دوران آشکارشدن دین «اسلام» تا آخر عمر، پشتیبانی مؤثر و بیبدیل برای آن حضرت بود.
شگفتا که در ورای همه رنجها و فشارهای پیاپی، مشیت خداوند بر این بود که سختیهای فرودآمده بر «محمد(ص)» از او شخصیتی نیرومند، آبدیده و شکیبا بسازد تا برخوردار از وحی خداوند، رسالتی را عهدهدار شود که چهرهیی نوین به تاریخ بخشیده و از همان اقوام و سرزمینهای جاهلیت، سیمای زیبای انسان را بیپرده بر همگان نمایان کند. چنین بود که «ستارهیی بدرخشید و ماه مجلس شد».
جوانی نامور و معترض
محمد(ص) در نوجوانی به شبانی روی آورد، چرا که بنیهاشم با همه اعتبار و خوشنامی، ثروتمند نبودند. او چوپانی را در سالهای کودکی و در قبیله «حلیمه» تجربه کرده بود، زیرا با برادران همشیر، برای چرانیدن رمه کوچکشان به صحرا میرفت. تأثیر زندگی شبانی بر روحیات محمد(ص)، مهربانی و شکیبایی بود و همواره به همین فضایل شناخته میشد. در ۱۳سالگی بهعنوان کارگری ساده همراه عمویش ابوطالب با کاروان مکیان عزم شام کرد.
فقط ۱۴-۱۵سال داشت که پایش به جنگ «فجّار» کشیده شد یعنی «جنگ تجاوزکاران». در این جنگ، محمد(ص) روزگار غرقه در سیاهی و تاریکی عرب جاهلیت را بهچشمان خود مشاهده کرد که چگونه بیگناهان ناگزیر به جنگیدن بهنفع جانیان میشوند، چرا که اگر جانیان قبیله همپیمان را پاس ندارند، فردا خود در برابر تعدی و غارت تنها میمانند. چنین سابقه تلخی در میان بود که محمد(ص) هنگامی که تنها ۲۰سال داشت، بههدف حمایت از ستمدیدگان، پیمانی با برخی جوانمردان مکه بست. نام این پیمان «حلفالفضول» بود. محمد(ص) این پیمان را چنان بزرگ میداشت که در اوج شوکت اسلام، میفرمود: «اگر همین امروز با چنان پیمانی مواجه شوم، آن را بر تمامی «نعمتهای سرخ و زرد» دنیا ترجیح خواهم داد».
چنین بود که محمد(ص) از همان نوجوانی با جور و فسادی که در مکه میگذشت، فاصله گرفت. و با آنکه امّی بوده و به مدرسهیی پای ننهاده بود، هرگز مغلوب محیط مکه و بتپرستی نشد و از جوانان مکه و آلودگیهایشان، مطلقاً دور بود. او بهعکس، اغلب به خلوت کوه روانه میشد، کاری که کمکم بهرسم ثابتی تبدیل شد و هر ساله چند ماه را، بهخصوص ماه رمضان، بهدور از مکه و در غار «حرا» به عبادت خداوند سرمیکرد.
چنین بود که او در عنفوان جوانی به درستکاری و امانت، شهره زمانه شد و مردم او را «محمد امین» میخواندند. آوازهیی که در مکه سوداگران، برای جوانی کمسنوسال و فقیر، بسی شگفتانگیز است چرا که مکه جاهلیت، سرآمد زشتیهای سوداگری، بردهداری و تجارت فحشاء در سراسر شبهجزیره بود.
نام نیک محمد(ص) در ۲۵-۲۰سالگی، چنان طنینی داشت که وقتی ابوطالب، کارکردن در دستگاه بازرگانی خدیجه را به وی توصیه میکند، پیش از تصمیم و پاسخ محمد(ص)، خدیجه ثروتمند و سوداگر که از این گفتگوی خصوصی خبردار شده بود، بیدرنگ پیکی را نزد او میفرستد و پیغام میدهد که: خدیجه، شیفته راستگویی و امانتداری محمد است و اگر او بپذیرد، به او کارمزدی ۲برابر معمول میپردازد.
یتیم امین، پیشنهاد را پذیرفت و آماده سفر تجاری بهمقصد شام شد و بهپشنهاد خدیجه، بندهیی بهنام «میسرة » را برای خدمت و فرمانبرداری همراه برداشت و با سودی سرشار، از این کار و سفر برگشت. میسره نکات مهم و معجزهآسایی از شگفتیهای محمد(ص) را برای بانوی بازرگان بازگفت. خدیجه چنان شیفته این فضیلتها شد که اندکی بعد شخصاً و باصراحت به محمد(ص) اظهار داشت: «با شرافت، عزت و امانتی که در تو هست، احترم مرا برانگیختهای و مایلم به ازدواج با من راضی باشی». اینچنین، محمد(ص) در ۲۵سالگی با خدیجه، زنی ۴۰ساله و دارای چندین فرزند، ازدواج میکند، ازدواج با زنی که گوهری پاک داشت و عاشق فضیلت و امانت مردی فقیر شده بود. پس از ازدواج، محمد(ص) عملاً صاحباختیار اموال خدیجه شد و نیازمندان را چنان مینواخت که بخششهای او نقل محافل شده بود، اما دیگر در سفرهای سوداگری مشاهده نمیشد، چرا که سودای بس بزرگی مشغولش میداشت.
در سال ۳۵ عامالفیل، ۵سال پیش از آغاز اسلام، نزاع مکیان بر سر نصب «حجرالاسود»، رکن طواف کعبه، درگرفت که میرفت به جنگ و خونریزی بینجامد. شاخههای قریش، هر کدام برای این افتخار، دستها را به قبضههای شمشیر میفشردند. اما وقتی محمد(ص) وارد شد، غریو شادی برخاست که داوری به «محمد امین(ص)» سپرده میشود. موضوع را با «امین» در میان گذاشتند، او لختی اندیشید و سپس چنین رأی داد: جامهیی بیاورید تا همگی شریک باشید. دستور داد تا «حجرالاسود» را میان جامه نهادند و گفت نمایندهیی از هر قبیله اطراف جامه را بگیرند تا «حجرالاسود» را همگان به محل نصبش برده باشند. آنگاه خود بهصفت نمایندگی از آنان، سنگ مقدس را در جای معین نصب کرد و فتنهیی را خاموش کرد که میرفت خون بهپا کند.
مکه و دشمنی با رسالت محمد
۵سال پساز رخداد بالا، محمد(ص) بهپیامبری مبعوث شد. رکن اصلی نبوت او دعوت به «توحید» و نفی بتها بود. خدیجه، اولین کسی بود که خبر شد و باشجاعت و قاطعیت به «دین اسلام» گروید. سپس نوبت به علی(ع) و بعداً به دیگر نزدیکان محمد(ص) رسید اما هنوز هنگام دعوت عام و علنی نرسیده بود. ۳سال گذشت تا که محمد(ص) مأموریت یافت دعوت اسلام را علنی کند و از خویشاوندانش آغاز نماید. اما پاسخی که گرفت، آزارهای مکیان بر ضد محمد(ص) و پیروانش بود. سران مکه ضمن اعتراف به اینکه: «هرگز از تو دروغی نشنیدهایم»، هشدارهایش در عاقبت بتپرستی را نپذیرفتند چرا که میدانستند انکار و نفی بتها توسط محمد(ص)، بازار مکیان را نابود خواهد کرد. مگر نه که بیشترین زائران کعبه و خریداران آن بازار، قبایلی بودند که بتهایشان در کعبه و پیرامون آن قرار داشت و هر ساله به عبادت بتهایشان به این شهر میآمدند.
اصول و احکام تازهیی که محمد(ص) میآورد، هر کدام ریشه تبهکاریهای نظام جاهلیت را آماج میگرفت: بتهای دستساخت را نپرستید. نماز را به درگاه خداوند یکتا برپا دارید. قبله نماز بهجای کعبه، بیتالمقدس است. قتل، هتک ناموس، تجارت فحشا، زندهبهگور کردن دختران، تهمت و هتک آبرو زشت و گناه شمرده میشوند. برخلاف دشمنی سران قریش، اندکاندک، نمونههایی از گرویدن مردمان مکی و بیگانه پدیدار شد و خطرناکتر، گروهی از بردگان مکه از زن تا مرد بودند که بهدعوت محمد(ص) آری گفتند. هر کدام اینها و بسی نمونهها که باید بهخاطر اختصار درگذریم، مجموعاً نظام کهنه مکه را بیشتر تهدید میکرد. محمد(ص) توانسته بود حتی از بنیامیه، ثروتمندترین اهالی مکه، برای دین جدید عضوگیری کند. این خطر بزرگی بود که محمد(ص) در همان اوایل بهدرون خانه شخصی ابوسفیان، رئیس ثروتمندان بنیامیه، نفوذ کرده و دخترش «امحبیبه» را با همسر، عضوگیری کرده بود. یا عثمانبن عفان را که جوان ثروتمندی از بنیامیه بود اما اسلام آورد و با دختر پیامبر(ص)، رقیه، ازدواج کرد. اما چاره چیست؟ این پرسش روز قریش بود، چرا که نمیتوانستند با محمد(ص) بجنگند یا او را بکشند، پس چه راهی را باید بروند؟
قبیله بنیهاشم، بهموجب سنت قبایلی، از جان عضو قبیله خود محمد(ص) حمایت میکرد و تهدید و تطمیع سران قریش تأثیری بر آنان نگذاشت. با این سپر قبایلی، مکیان نمیتوانستند با شخص او طرف شوند.
شهادت در زیر شکنجه
سران قریش نتیجه گرفتند که باید نومسلمانان بیپناه را بهشدت زیر فشار ببرند تا مگر محمد(ص) به معاملهیی تن بدهد. نومسلمانان هر قبیله، بهدست سران همان قبیله به درفش و شلاق کشیده شدند، بهخصوص بردگان که هیچ حمایتی نداشتند و با شدت بیشتری به شکنجه گرفتار آمدند. بردگان آزادهیی که در این شرایط تیره از عقیده خویش دفاع کردند، نامشان بهحق، درخشنده و جاودان است. «سمیه» و «یاسر»، اولین زن و مرد شهید در اسلام، زیر شکنجه کشته شدند. نامهای گیرای بسیاری را میتوان شمرد، بهخصوص نام پرابهت شیرزنان برده که سرفرازانه تا پای جان مقاومت کردند. اما نتیجه برای مشرکین ناچیز بود و بهعکس، گسترش اسلام هر روزه بر سرشان کوفته میشد.
هجرت به حبشه و تبعید از مکه
در پی اوجگرفتن آزارهای قریش بر ضد گروندگان اسلام، محمد(ص) فرمود تا هر که قادر است، به حبشه، کشوری در آنسوی دریای احمر(در قاره آفریقا) مهاجرت کند. این هنگام ۵سال از بعثت و ۲سال از علنیشدن اسلام میگذشت. حدود یکصد نفر زن و مرد با تعدادی کودک، وطن و قبیله را بهچیزی نگرفته و با تحمل خطرها و سختیهای راه و سفر دریا، به غربتی رویآور شدند که ملت و مذهبی دیگر داشت. هجرت عقیدتی، فرار نیست بلکه انتخاب مبارزه بهقیمت دوری و کندن از علاقهها و جاذبههای زندگی بهمنظور دفاع از رسالت عقیدتی و گشودن جبههیی تازه بر ضد دشمن است.
بهرغم تحمیل شکنجه و هجرت، آوازه محمد(ص) بالا میگرفت و رونق اسلام بیشتر میشد. محمد(ص) صدای خویش را بهخصوص در ماههای حرام و موسم حج بهگوش هر کسی میرسانید. این بود که سران مستأصل قریش، عهدنامهیی میان خود بهامضا رسانیدند که محمد و پیروان و حامیانش از بنیهاشم را بهسختی تحریم کنند. ابوطالب از مفاد این پیمان، تهدید قتل پیامبر(ص) را احساس کرد و اقامت در مکه را خطرناک دید و از عموم بنیهاشم خواست که جهت حفظ و یاری محمد(ص) از مکه به درهیی بهنام «شعب ابیطالب» بروند و برای حفظ پیامبر(ص) بر راهها دیدبانی بگذارند. در مقابل، مکیان، محاصره را شدیدتر کرده و گماشتگانی گذاشتند تا تبعیدیان با هیچ قبیلهیی تماس نگیرند و نتوانند هیچ کالایی خریداری و تهیه کنند. رنج و سختی این محاصره قابل توصیف نیست و باید از آن درگذریم. همینقدر اشاره کنیم که پیامبر(ص) و خدیجه(ع) و ابوطالب هر چه داشتند در مدت این محاصره خرج کرده و فقیر شدند تا شاید به میزان یک خرما در شبانهروز به نفرات برسد۱.
در نهایت، این پایداری پرشکوه مؤمنان و بنیهاشم بود که مکیان را بر سر ادامه محاصره دچار دودستگی کرد تا با مددهای خداوندی، محاصره درهمفروریخت و تبعیدیان با سرفرازی به مکه برگشتند. غمی که در برابر این پیروزی پدید آمد، فقدان یاران بود و تنها یکسال پس از این پیروزی، حامی و مدافع پیگیر پیامبر(ص) یعنی ابوطالب وفات کرد و ۳روز پس از او نیز اولین یار و گرونده اسلام و محمد(ص)، یعنی خدیجه، بدرود حیات گفت. اینک و با مرگ ابوطالب، سپر قبایلی پیامبر(ص) کارایی سابق را از دستداد. لذا، پیامبر(ص) و گروندگانش در جستجوی پایگاه امنی بهخصوص برای حفاظت از آن حضرت برآمدند لیکن نتیجه قابلقبولی بهدست نیاوردند.
ماهیت یگانه هجرت و جهاد
در این سال پیامبر(ص) با گروه کوچکی از حاجیان قبیله «خزرج» از شهر «یثرب» (مدینه) آشنا شد. یثربیان به کلمات محمد(ص) و آیات قرآن با اشتیاق گوش میدادند و سپس چنین پاسخ گفتند: «ما مردمانی گرفتار شدیدترین دشمنی و عداوت در میان خود هستیم. باشد که خداوند با پیامهای تو ما را به همبستگی نایل فرماید».
آنان به یکصدسال جنگ در «یثرب» اشاره داشتند که میان ۲قبیله اصلی شهر، یعنی «خزرج» و «اوس» همچنان شعلهور بود. حال آیا شدنی بود که قبایل آغشته به خون، رهایی خود را در پرتو پیام «توحید» و «برادری» تجربه کنند؟ در جواب، موسم حج بعدی، شاهد هیأتی ۱۲نفره از یثرب بود که به مکه آمدند تا رسما با پیامبر اسلام، محمد(ص) «بیعت» کنند. دیدار با پیامبر(ص) در محل «عقبه» و مخفیانه بود. در بند اصلی «پیمان عقبه»، نومسلمانان یثرب تعهد کردند که از پیامبر(ص) چنان غیورانه حمایت کنند که از ناموس خود میکنند. برای همین، نام این پیمان را «بیعةالنساء» خواندند. بندهای دیگر پیمان «اجتناب از شرک و از فرزندکشی(دخترکشی)، از زناکاری، از دزدی و از افترابستن به زنان» بود. هیأت، اولیننماینده رسمی پیامبر(ص) را بههمراه برد تا سال بعد که نماینده پیامبر در رأس هیأتی بزرگ و ۷۵نفره بهدیدار آمد. نمایندگان در «عقبه دوم» گفتند: «ما فرزندان جنگ و تربیتیافتگان جبهه نبردیم و این خصلت را از نیاکان بهوراثت داریم». این تعهد صریحی بود که از پیامبر(ص) در برابر دشمنانش مسلحانه دفاع خواهند کرد. پیامبر(ص) لبخند زد و گفت: «خون در مقابل خون. من از شمایم و شما از من هستید، پس با هر که به جنگ باشید، من هم به جنگ خواهم برخاست و با هر کسی در صلح باشید، صلح خواهم داشت». آنگاه بزرگانشان برخاسته و دست بیعت دادند و سپس تمامی حاضران با پیامبر(ص) بیعت کردند. اما در ملاقات دیگری پیش از بازگشت به یثرب، پیمان خود را ارتقا داده و با پیامبر(ص) «پیمان جهاد» بستند تا در راه هدفهای پیامبر اسلام(ص) در برابر «هر دشمنی گو سیاه یا سرخ» ایستادگی و نبرد کنند. چنین بود که نومسلمانان یثرب به لقب «انصار» مفتخر شدند. این پیمان در شب ۱۳ذیحجه منعقد شد، درست ۳ماه پیش از هجرت محمد(ص) به یثرب.
سرفصل تاریخی هجرت
در واکنش به پیمان جدید پیامبر(ص)، سران قریش در شورای قبایل(دارالندوة ) توافق نهایی کردند تا از هر قبیله یک جوان شجاع معین کنند که یکباره و دستجمعی با شمشیرهای برهنه بر محمد(ص) هجوم برند بهصورتی که مسئولیت خونش میان قبایل مختلف تقسیم شود و بنیهاشم نتواند از قبیله معینی خونخواهی کنند. پیامبر(ص) از این نقشه باخبر شد و تصمیم گرفت در اولین فرصت، عازم هجرت به یثرب شود. برای کورکردن دیدبانهای دشمن، محمد(ص) تصمیم گرفت که در شب موعود، علی(ع) در بستر آن حضرت بخوابد تا دشمن بپندارد که صید در دسترس است و چندان به کوچهها و معابر حساس نباشد.
با این طرح، پیامبر(ص) بههنگام، تا خانه ابوبکر رفت و سپس بهاتفاق او از شهر خارج شده و تا فراهمشدن نیازهای مسافرت در غاری مستقر شدند تا وقتی که ۲مهاجر، همراه ساربان و راهنما کاروان کوچکی تشکیل داده و پس از چند روز راه، به آبادی «قبا» در حومه مدینه رسیدند.
از آن روز، دوشنبه ۸ربیعالاول سال یکم هجری، تا رسیدن کاروان علی(ع) که خاندان پیامبر(ص) را میآورد، در قبا توقف کردند تا که روز جمعه ۱۲ربیعالاول، در میان استقبال پرشور مردمان منتظر، به شهر یثرب وارد شدند.
هجرت و تربیت کلان نیروها
از آغاز، گرویدن و ایمان به اسلام و پیامبر(ص) به باور و اقناع فکری محدود نمیماند، مثلا باور و اعتراف به اینکه خدایی هست و رسولانش برحقند و...
ایمان مؤمنان همواره در عملشان محک میخورد و طی عمل مستمر دینی و مبارزاتی، مشخصات اولیه و ناپسند اشخاص تغییر کرده و با فضایل ارجمند جایگزین میشود. نیروها و خصال ارجمند مؤمنان و مجاهدان که همگان را جذب میکند و احترام برمیانگیزد، ارثی نیست و همیشه در وجودشان نبوده است بلکه این مؤمنان مجاهد در جریان عمل و مبارزه انقلابی، دستخوش تغییرات تکاملی شدهاند تا که اینک چنین مهربان و مردمدوست، فعال و فداکار، راستگو و باصداقت و شجاع شدهاند بهحدی که حتی دشمن و دژخیمانش هم اعتراف دارند و بیم میکنند.
در تاریخ اسلام، کم نبودند بردگان و لهشدگان که طبق همین قانون به چهرههایی قهرمان و سازشناپذیر تبدیل شدند، بدانحد که مشکل باور میشد که اینان همان بردگان خردشده و محرمان ذلیل و بیامید هستند که چنین دگرگون شدهاند. حال اگر در همین تاریخ اسلام دقت کنیم، بهراحتی درمییابیم که بیشترین بازده دوران نبوت محمدی(ص) پس از هجرت به مدینه محقق شد. پیامبر(ص) طی ۱۳سال کار و مبارزه در مکه، حاصلش همان جمع مهاجران بود که از مکه به مدینه آمدند: حدود ۱۵۰مرد و شمار بسیار کمتری زن مؤمن و مهاجر. اما پیامبر(ص) در مدینه توانست مردمان را در مقیاسی بسا سریعتر و وسیعتر دگرگون کند تا بهحدی که -برای مثال- در جنگ دشوار تبوک، ۲۰هزار مجاهد داوطلب بههمراه داشت و در حج آخرین، «حجةالوداع»، چندصدهزار گرونده را گردهم آورد. استخوانبندی نیروهایی که از ایران تا مصر را طی ۱۵-۱۰سال تسخیر کردند، یا کسانی که پیرامون علی(ع) در دوران خلافت آن حضرت حلقه میزدند، بیشتر از صحابهیی تشکیل میشد که سابقه بلندی در عصر پیامبر(ص) نداشتند.
بیشک، پیامبر(ص) از اول ورودش بهمدینه، پیامبر صلح و برادری بود و با دعوت و تعالیم او بود که جنگ یکصدساله در این شهر خاموش شد و جای خویش را به برادری عقیدتی و همرزمی داد. اما نباید غافل بود که همین دستاورد تثبیت نمیشد مگر با تغییر و تکامل اندیشه و خوی و خصال مردمان. همین است که تفاوت هجرت با فرار یا کوچکردن را مشخص میکند. هجرت، با مکتب و آرمان و با مبارزه و پیگیری اهداف مبارزاتی تعریف میشود.
آن «هجرت» که در اسلام آمده و در قرآن بحث میشود، امری عمیقاً عقیدتی و از الزامات مبارزه است و بسیار متفاوت است با آنچه در فرهنگ معمول مهاجرت نامیده میشود و چه بسا با مضمون فرار از سختیها و جنگ و مبارزه هم باشد. اما هجرت در فرهنگ اسلام یک نهاد انقلابی است، خودسری برنمیتابد و مشروط است به سازمان و راهبری مبارزه. در بسیاری از متون دینی، هجرتنکردن یا ترک هجرت و بازگشت به سرزمین مادری، مانند ترک جهاد و یا فرار از رودررویی با دشمن است و از «گناهان کبیره» شمرده میشود.
اینکه مسلمانان بهاتفاق و اجماع، «هجرت» پیامبر(ص) را مبدأ تاریخ اسلامی مقرر کردند، بهخاطر تأکید اسلام بر ارزشها و فریضه هجرت بود. رعایت این تاریخ به زمان پیامبر(ص) برمیگردد. هر چند آنوقت به صدور فرمانی رسمی نینجامید تا آنکه چنین نیازی در کارهای مسلمانان جدی شد و در سال ۱۶ هجری و زمان خلافت عمربن خطاب، خلیفه دوم راشدین، بهطور رسمی این مبدأ تاریخ، اعلام و پای همه معاهدات و سندهای رسمی قید میشد.
پانویس
۱- مدت تبعید را مورخان بهاختلاف، ۲سال، ۳سال و ۴سال نوشتهاند. مروجالذهب مسعودی، ۴سال را انتخاب کرده است. بهنظر میرسد که حتی این هم از روی احتیاط نوشته است.