
«نپرسید کشورتان چه کاری برای شما میتواند بکند، بپرسید شما چه کاری میتوانید برای کشورتان بکنید».
این سخنان بخشی از نطق جان اف کندی است که در مراسم تحلیف ریاست جمهوری ایالات متحده درسال ۱۹۶۱ ایراد کرد، سپس به اندازه ای شهرت یافت که امروز برخی از مردم آمریکا آن را به صورت کتیبه به دیوار خانه خود میآویزند.
در حقیقت این دو جمله در یک روزنامه عربی چاپ لبنان آمده بود. نویسنده آن جوان گمنامی بود به نام جبران خلیل جبران که بعدها به سبب نوشتن چند اثر شعرگونه عرفانی شهرت یافت. مهمترین این آثار کتاب کوچکیست بنام «پیامبر» که از سال انتشارش، ۱۹۲۳ تاکنون همیشه در میان خوانندگان دست به دست گشته است. جمله ای که از زبان کندی معروف شد، خطاب نویسنده به جوانان آزادیخواه سرزمینهای عربی است. که تحت استعمار امپراتوری عثمانی بودند و برای آزادی تلاش میکردند. روشن است که جبران خلیل در آن مبارزه شرکت داشته است.
در مقالات سیاسی جبران خلیل جبران لحن کلام نویسنده، سیاسی و روزنامهای (ژورنالیستی) نیست. کلام شاعریست که وارد سیاست شده است و مقاله سیاسی مینویسد. برای نمونه، او جنبش استقلال طلبی سرزمین خود را چنین توصیف میکند: در خاورمیانه بیداری خواب را نهیب میزند. این بیداری پیروز خواهد شد، زیرا سردار آن خورشید و لشکرش سپیده دم است.
زندگی خلیل جبران
جبران خلیل جبران ـ که بعدها در آمریکا با نام کوتاه شده «خلیل جبران» معروف شد، در سال ۱۸۸۳دردهکده کوهستانی سرسبزی در کوهپایههای لبنان، در وادی قدیشا و در یک خانواده مسیحی مارونی به دنیا آمد. در منطقهای سرشار از زیباییهای طبیعت، که در بینش معنوی و جهان بینی او تأثیر مهمی داشت. پدربزرگ او یک کشیش مارونی بود. خلیل جبران به لطف مادرش، با داستانهای کتاب مقدس آشنا شد. او با باورهای تمام ادیان ابراهیمی هماهنگی مینمود. این آموزهها در سرتاسر نوشتههای آیندهاش بازتاب مییافت.
تحصیلات جبران در کودکی فقیرانه بود. خواندن را به زبان سریانی نزد کشیش فراگرفت. جبران، تحصیلات جدیتر خود را بعدها در آمریکا و نیز در سفر چهارسالهای به لبنان انجام داد. او در دوازده سالگی همراه با خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کرد و به تابعیت آمریکا در آمد. مهاجرت خانواده جبران جزئی از یک موج مهاجرت تاریخی در سالهای پایان قرن گذشته براثر رکود اقتصادی و بیکاری وسیع ناشی از باز شدن کانال سوئز در خاورمیانه پیش آمد. بازشدن این آبراه در سال ۱۸۶۹ ساختار اقتصادی همه سرزمینهایی که در مسیر کاروانهای بارزگانی بودند را فروریخته و تعداد زیادی بیکار شده بودند.
کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟
جبران در دورهای از منازعات سیاسی و مذهبی به دنیا آمده بود. او در بیشتر نوشتههای اولیهاش به درگیریهای فرقهای و تزویر و ریا کاری و فساد میپرداخت. او عزم خود را جزم کرده بود تا ایدئولوژیها را به پرسش بگیرد و دیوارهای بیعدالتی را از بین ببرد. او اگرچه از دیرباز به کنشگری روی آورده بود، در گذر عمر به ژرف اندیشی ادامه داد و اغلب «از رشد کردن و رسیدن به خویشتن بزرگتر خویش» سخن میگفت. جبران زندگی خود را در مسیر رسیدن به ساحتی عمیقتر، زیست و این ساحت را به هستهی اصلی نوشتهها و هنر خود مبدل کرد.
آثار او مضمون اجتماعی دارد و مفاهیم انسانی را در نوشتههایش منتقل کرده است. سخنان او بر این پایه استوارند که سرشت انسان ذاتاً خوب است و دشواریهای زندگی او از آنجا ناشی میشوند که او هنوز تعارضهای اساسی زندگی را به جا نیاورده و ماهیت کار و نظام زندگی را چنان که باید دگرگون نکرده است». در جایی میگوید: «کاشکی درهها، کویها بودند، و راههای سبز کوچههای شما و شما یکدیگر را در تاکستانها میجستید و با دامنهای آکنده از عطر خاک میآمدید». «آیا دل من درختی خواهد شد با شاخههای پربار، تا میوههایش را بچینم و به این مردمان بدهم؟».
اشتیاق خلیل جبران
جبران میگفت: اگر بر ابری بنشینی، خط حائلی بین یک کشور و کشور دیگر نمیبینی، سنگچینی بین یک کشتزار و کشتزار دیگر نمیبینی. اما افسوس که نمیتوانی بر ابر بنشینی.» این اشتیاق به فرا رفتن از مرزها به حیطهی فرهنگها و مذاهب هم کشیده می شد. «تو برادر و خواهر منی و من تو را دوست دارم. تو، من فرزندان یک مذهبیم، چرا که مسیرهای مختلف مذهب چیزی جز انگشتان دست مهربان پروردگار نیست. دستی که به سوی ما دراز شده، کمال روح را به همهی ما عرضه می دارد، و مراقب است که همگان از آن بهرهور شوند». در نوشته ای دیگر: «همسایهی تو خویشتن دیگر توست که پشت دیواری است.
در ادراک، همه دیوارها فرو خواهد ریخت». در جای دیگر می گوید: «شکست، شکست من، تو پیش من از هزار پیروزی عزیزتری و در دل من از همه افتخارهای این جهان شیرین تر. شکست من، خودشناسی من از توست که می دانم هنوز جوانم و پای چابک دارم». جبران می گفت: «من به آموزه هایی ایمان دارم که من و تو را از بند برهاند و ما را رها شده در زمین، درپایگاه پرودگار، جای دهد».
جبران خلیل هم آوا با نبض حیات
جبران همچنان دراعماق حیات درونی خود سیر میکرد، همواره درحال کاوش در عمیقترین پرسش های زندگی و برگذشتن از مرزها بود، هم آوا با نبض حیات که تمام بشریت را درخود گردهم میآورد.
جبران نوشته بود: انسان ها به طایفهها و قبیلههای مختلف تقسیم شدهاند، و به کشورها و شهرهای مختلف تعلق یافتهاند. من اما خود را با تمام این جوامع بیگانه یافتهام، من به هیچ سرزمینی تعلق ندارم. عالم کشور من است و خانوادهی بشریت قبیلهی من. زمانی مردی بود که یک دره پر از سوزن داشت.
روزی مادر عیسی نزد او آمد و گفت «ای دوست پیراهن پسرم پاره شده است، من باید پیش از آنکه به معبد برود آن را بدوزم. یک سوزن به من نمیدهی؟». آن مرد سوزنی به آن زن نداد، ولی نطق غرایی درباره دادن و گرفتن برای او کرد تا پیش از رفتن پسرش به معبد برای او نقل کند. «من چهرهای دیدم که هزار رو داشت، وچهرهای که یک رو بیشتر نداشت ، گویی در قالبی ریخته باشند». ازکتاب «دیوانه».
جبران در شادی و اندوه درگذشت
جبران در سال ۱۹۳۱ و درست روز بعد از عید پاک، در۴۸ سالگی، از دنیا به قلمرویی رفت که باور داشت، «سپیده دمان بی پایان و همواره روز اول» است. ستایشهایی که نثار زندگی او میشود مرزهای هر فرهنگی را در نوردیده است. سیر زندگی جبران سفری است ژرف و پهناور. خواننده کتابهای او سفری به سوی ساحتی عمیقتر را فرا میخواند «چرا که امید و احساس نوع بشر سراسر در یک تن و جان جای میگیرد». پس از درگذشت جبران خلیل جبران، جسد او را به کشورش بازگرداندند و با تشییع دو روزهای او را در دهکده زادگاهش به خاک سپردند.
«هنگامی که اندوه من به دنیا آمد از او پرستاری کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم. هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم، مردمان ما را با چشمان مهربان مینگریستند، با کلمات بسیار شیرین با هم نجوا میکردند. بودند کسانی که از دیدن ما غبطه میخوردند، زیرا اندوه چیز گرانمایهای بود و من از داشتن او سرفراز بودم. هنگامی که شادی من به دنیا آمد، او را بغل گرفتم و روی بام خانه فریاد زدم «ای همسایگان بیایید و ببیند. امروز شادی من به دنیا آمده است». ولی هیچ یک از همسایگانم نیامدند تا شادی مرا ببینند. من بسیار شگفت زده شدم. «ازکتاب دیوانه».
منبع: مقاله نوشتههای نجف دریابندری مترجم کتاب پیامبر در مقدمه کتاب.