پدر دلیری از جونقان شهید قیام جمشید مختاری
من جمشید مختاری از شهر همیشه در خیزش جونقان هستم. سی و نه ساله بودم و دو دختر داشتم به نامهای مبینا و گلاره.
شغلم گازرسانی به خانههای همشهریام بود و تو شرکت «جوش طلایی» کار میکردم. همه اهالی جونقان من رو میشناسن.
من پدری خوش اخلاق بودم. حتی وقتی احساس میکردم کسی ازم ناراحتی داره میرفتم و از دلش در میآوردم. همیشه دوست داشتم برای اطرافیانم اسباب شادی فراهم کنم. برای همین تو همه مجالس رقص چوب محلی راه میانداختم و میرقصیدم.
من بچهها رو خیلی دوست داشتم. باهاشون بازی میکردم و اونام با من خیلی راحت بودن. اصلا یکی از دلایلی که من با این حکومت مخالف بودم سرنوشت و آینده همین بچهها بود. دلم میخواست این حاکمان فاسد سرنگون بشن و این بچهها آینده روشنی داشته باشن.
اگه خاطرتون باشه تو بهار۱۴۰۱ اعتراضات علیه گرانی افسارگسیخته شروع شد. بله. دقیقا همین ایام بود. ما هم تو جونقان اعتراضات رو شروع کردیم. روز ۲۲اردیبهشت وارد میدان شدیم و امیدمون این بود که جرقه یک قیام سراسری رو بزنیم. آنشب دفتر امام جمعه فاسد خامنهای تو جونقان و بسیج ضدمردمی در شعلههای آتش خاکستر شد.
حکومت از ترس به شهر حمله کرد و ۵۰نفر رو بازداشت کرد.
اما قیام جونقان تا ۲۵اردیبهشت ادامه داشت. روز ۲۷اردیبهشت که اوضاع کمی آروم شده بود، من تو خیابان توسط مامورای لباس شخصی سپاه با هفت هشت ماشین پر از وحوش محاصره شدم.
دوستم رو دستگیر کردن و می خواستن من رو هم دستبند بزنن و ببرن که باهاشون درگیر شدم. من که بدن ورزیدهای داشتم با مشت زدمشون و فرار کردم. مزدوری که دنبالم میکرد بزدلانه از پشت بهم شلیک کرد. گلوله از زیر کتفم عبور کرد و ریههام رو سوراخ کرد. من افتادم.
بعد از این جنایت، ماموران سرکوبگر با شلیکهای هوایی از دست مردم فرار کردند. مردم منو به بیمارستان سینا بردن ولی من بخاطر سوراخ شدن ریههام زمان زیادی زنده نموندم و جانم رو فدای آزادی ایران کردم.
برادرم منو به خونه برد تا پاسدارا نتونن بدزدن و ببرن. همسایهها یخ آوردن و روی پیکر بی جان و خونینم گذاشتن.
یگان ویژه جنایتکار خامنهای برای دزدیدن پیکرم دوباره به جونقان حمله کرد اما اینبار مردم شریف شهرمون در همان نقطهای که من گلوله خورده بودم جلوی سرکوبگران ایستادند و نذاشتن اونا وارد شهر بشن.
برادرم با نگهداشتن پیکرم پاسداران جنایتکار رو وادار کرد تا اعتراف بکنن که اطلاعات سپاه منو کشته.
و روز بعد من در میان انبوهی از جمعیت عزادار همراه با نوای ساز و دهل بختیاری، به خانه ابدیم بدرقه شدم.
و در مراسم چهلمم، دختر بزرگم به دادخواهی خون من برخاست. کی بابای منو کشته
در سال نو دختر کوچکیم برای من و همه عاشقان راه آزادی که بعد از من در راه آزادی بخون نشستند ترانه خواند.
و برادرم بر مزارم حاضر شد و برای ادامه راهم با من تجدید عهد کرد.
بله! آنروز که من در خاک جونقان بخاک افتادم کسی فکر نمی کرد که چند ماه بعد طوفانی از قیام بپا خواهد خواست و زمین رو زیر پای خامنهای به لرزه در خواهد آورد. اما چنین شد. من یقین دارم با این جانهای پاکی که بعد از من در قیام سراسری، فدای آزادی شد، به زودی قیامی دیگر توفندهتر آغاز خواهد شد. آنروز مرا در لبخند آزادی مردم خواهید دید.