شاید نسل جدید میهنمان مرجان را نشناسند یا کم بشناسند. اما این نشناختن چیزی از ارزش مرجان کم نمیکند. چون مرجان با استبداد در افتاده بود و در غربت به مبارزه ادامه داد.
مرجان که نام اصلیاش شهلا صافی ضمیر بود، در سال ۱۳۲۷ در تهران زاده شد و در ۱۷ خرداد ۹۹ در آمریکا بدرود حیات گفت.
اما زندگی مرجان به این دو پرانتز بسته و باز محدود نبود. او در این فاصله دنیای گستردهیی ساخت. بر آن تاثیر گذاشت و از آن تاثیر پذیرفت. او ابتدای نوجوانی مجریگری کودکان میکرد بعد به عنوان یکی از گویندگان تلویزیون برگزیده شد. در ۲۱ سالگی ازدواج کرد و در جوانی به سینما روی آورد و پر آوازه شد. اما سینما و بازیگری راضی اش نمیکرد. از سال ۵۴ به موسیقی و خوانندگی روی آورد. با صدای زیبا و دلنشیناش به زودی به یک خواننده محبوب تبدیل شد.
وقتی که صدایش گم شد!
مرجان خودش در این مورد می گوید: «دودونه» اولین ترانهای بود که اجرا کردم، ساخته پرویز مقصدی با تنظیمی از روان شاد واروژان. کمتر از دوسال، بیش از بیست ترانه خواندم و سرخوش از هنر به عرصه موسیقی ایران قدم نهادم. حال دیگر خودم بودم، من بودم که انتخاب میکردم چه بخوانم، نه اینکه انتخاب شوم چه کسی را بازی کنم. بعد از دو سال صدایم در هیاهوی انقلاب گم شد و با کودتای آخوندی، بیست و سه سال، درسکوتی سنگین به عزلت نشستم، چرا که از وطن خوانده بودم، ترانه ای ازعلیرضا میبدی با آهنگی از شادروان عماد رام.».
اما وقتی خمینی آمد، هنر را برای زن به یک تابو تبدیل کرد. مرجان باید خانه نشین میشد. اما روح نا آرام او کجا و خانهنشینی کجا! او علیه ظلم شورید. به آزادی کشی اعتراض کرد و در مسیر همین اعتراض مجاهدین خلق را یافت. یار و همراه آنان شد. این فراتر از ظرفیت ارتجاع حاکم بر میهن بود.
از این رو مرجان در سال ۶۱ به جرم هواداری از مجاهدین دستگیر شد. این دستگیری تأثیری شگرف در زندگی او برجای گذاشت. در حقیقت زندان و آشنایی با مبارزان و مجاهدانی که با روی گشاده به سمت اعدام میرفتند، زندگی او را هم تغییر داد. خمینی همه اموالش را مصادره کرد.
اشک مرجان بر دخترک ۱۴ سالهیی که اعدام شد!
وقتی از زندان آزاد شد به قول خودش مجبور بود سالهای سکوت را تحمل کند. اما دخترکان اعدام شده در زندان و مقاومت قهرمانان شگفت چنان تاثیری بر او گذاشته بود که او دیگر نمیتوانست تنها یک مرجان هنرمند بماند.
خودش داستان اعدام دخترک ۱۴ سالهایی را نقل میکند که اصلا نمیدانست برای چه دستگیر شده و برای چه اعدام میشود. او با اشک نقل میکرد که وقتی او را برای اعدام میبردند کودک یک سره می گفت: «مامانم را می خوام! مامانم را میخوام!»
سرانجام وی پس از آزادی از زندان و در سال ۱۳۸۰ به همراه همسرش فریدون ژورک، کارگردان و تهیهکننده سینما به آمریکا رفت. وی در آمریکا از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بود و در جلسات شورای ملی مقاومت شرکت میکرد. همسر وی، فریدون ژورک، نیز از هواداران مجاهدین است. مرجان در این سالها ترانههای اعتراضی و اجتماعی زیادی اجرا کرد.
هنگامیکه وی در کنسرت سال ۲۰۰۵ خود در واشینگتن مجدداً در ملاءعام ظاهر شد، بنظر میرسید که مرجان بازگشت خود به صحنه را به سرنوشت مقاومت ایران پیوند زده که خواند:
فکر نکن که فراموش شدهام
من در تاریخ و یادها حک شدهام
آنقدر با مردمم یکی هستم
که گویی من صدای آنها هستم
صدای آنها
صدای آنها.
در سالهای بعد، مرجان دهها سرود با پیامهای روشن سیاسی ضبط کرد و به نوشتن آنها کمک کرد، منجمله زمان سرنگونی، ما کشوری خواهیم ساخت و میتوان و باید.
او بدنبال آزادی مردمش بود و به همان اندازه شورشگر و شورشی بر وضع موجود. همین ویژگی است که بعد از برافکندن استبداد خامنهای از میهن، مرجان را وطن دوباره خواهد شناخت و او را ستایش خواهد کرد.